چگونه کسی را که دوستش داریم عاشق خود کنیم

برخـی افراد ممکن است با خواندن این مقاله پیشنهادات من را غیر اخلاقی

و غیر منـصـفانـه تلقی کنـنـد. بـه بـازی گرفتن احساسات دیگران…

70003 چگونه كسي را كه دوستش داريم عاشق خود كنيم

کار نـا پـسـندی است بـخـصوص کسانی که بسیار دوستتان دارند. خیلی خوب میشد هر کسـی را کـه خـواهان او بـودیـد سـهـل و آسـان بـه دست میاوردید بدون آنکه نیاز به نقش بازی کردن داشته باشید.

اما متاسفانه دنیای واقعی همیشه اینگونه عمل نـمـی کند. بعضی وقتها شما به امید بدست آوردن فرد خاصی ماهها خود را به آب و آتش میزنید به عشق او زنـدگی می کنـید و حسرت داشتنش را می کشید و عاقبت بدون ثمر و نتـیجـه ناکام می مانید. و آنـجاسـت کـه راهـکـارهـای ذیل ناگهان همچون موهبتی آسمـانـی جـلـوه گـر خـواهند شد.

البته توصیه های من سحر و جادو نبوده و آنگونه نیز نمی بـاشـد که شخصی را برغم خواست و میل باطنی و با بکارگیری این تکنیکها وادار بـه آن کند که دلباخته و عاشق شما گردد. کاری که این تکنـیـکها انجام می دهند شـانـس و اقـبـال را به مقدار زیادی به سود شما افزایش می دهند. آیا این کار شرورانه و نادرست است؟ من اینطور فکر نمی کنم بنابراین به مطالعه خود ادامه دهید.

_ زیاد معاشرت کنید… سپس غیر قابل دسترس گردید

هـر چه بیشتر با شخصی ارتباط داشته باشید آن شخص بیشتر شما را دوست خواهد داشت. این را دیوید لیدمن متخصص رفتار انسانها بیان می کند. در واقع حق با اوسـت. چندین مطالعه دیگر نشان داده کـه در مـعـرض قـرار گـرفـتن مکرر با هر محرک خاص ما را نسبت به آن محرک علاقه مند تر می گرداند. (تنها زمانی این نظریه صدق نمی کنـد کـه واکنش اولیه ما به آن محرک منفی باشد).

بنابراین در ابتدای آشنایی از آنکه کناره گیـر، گریزان و غیر قابل دسترس باشید، پرهیز کنید. در عوض به دنبـال بهانه های فراوان برای آنکه وقت خود را با وی بگذرانید باشید.

اکنون حواستان را کاملا جمع کنید چون این مرحله زیرکانه بوده و احتیاج به مهارت دارد. درست زمانی که مطمئن شدید که او را مجذوب خود کرده و محبوب گشته اید به تدریج معاشرت خود را کاهش داده و کمتر در دسترس قرار گیرید و این کـار را تـا زمانی کـه وی دیگر شما را دیگر ملاقات نکرده و نبینـد ادامه دهید. شـما هم اکنون “قانون کمـیابی” را بطور مؤثر بکار گماردید. همه ما واقف هستیم که: مردم خـواهـان چیزهایی هستـند که نمیتوانند داشته باشند.

همیشه در دسترس بودن شـما سبب کاهـش ارزش و شـان شما می گردد. برای مثال هـرگـاه پـایتان را از در خانه بیرون بگذارید و با توده عظیمی از الماس بروی زمین روبرو گردید، کم کم برایتان عادی شده و دیگر آنها را بچشم سنگهای گرانبها و ارزشمند نخواهید نگریست. این قانون کمیابی است که سبب میشـود بـیشتر طالب آنها گردید.

با آنان باشید و سپس کمیاب گردید و مشاهده خواهید کرد محبوب تر می شوید. ما مرتبا در مورد مسایلی چون شور و اشتیاق، جـاذبـه جـنـسـی و عـشـق صحبت به میان میاوریم اما به “شباهت ها” اشاره ای نمی کنیم . بـایـد آگـاه باشیم افراد با خصوصیات متضاد در بلـنـد مـدت جـذب یـکدیـگر نـمی شوند.

ما همواره در جستجوی شباهتها میان خود و شریک زندگیمان می بـاشیم. اغـلب ما بـا گـشـتـن و مـعـاشرت با دوستانی که مورد علاقه مان نمی باشند ترس داریـم پس چـرا با مـعشـوق خود چنین کنیم؟ علاقمند بودن و دوست داشتن کسی بسیار مهم تر از آن است که ما عاشق آن فرد باشیم. تنـها شباهت های اخلاقی و شخصیتی ما نیست که حائز اهمیت می باشد. هرگاه شما با فردی کـه از لـحاظ ظاهـر شبـیـه شـما باشد آشنا گردید، احتمال آنکه وی شیفته و دلباخته شما گردد ۴ برابر بیشتر می باشد.

_ کار دلپسندی برایش انجام ندهید…. بـگذاریـد او برایتان کارهای دلپسندی انجام دهد

هرگاه شما کار پـسـنـدیـده ای بـرای شـخـصی انجام دهید، از دو جهت احساس خوبی خواهید داشت : احـساس خـوشـنودی از خـودتان و صمیمیت با فردی که شما اندکی با عملتان لوسش کرده اید.
ما معمولا بمنظور توجیه زحمات و یا هزینه هایی که صرف فرد مورد نظر کرده ایم در شایستگی و استحقاق وی مبالغه وخیالپردازی میکنیم. سـرانجام آنکه:ما آن فرد را بیشتر دوست خواهیم داشت.هرگاه شخصی برای ما کار پسندیده ای انجام میدهد، خوشنود میگردیم.

اما در کنار آن احساسات ناخوشایند دیگری نیز تظاهر خواهند کرد. گاه غرق در هیجانات می شویم.

در تـنگنا قرار می گیریم که مانند همان فرد بامعرفت که آن لطف را در حق شما کرده عمل نماییم یعنی آنکه لطفش را جبران کنیم. و حتی زمانیکه آن عمـل نـیک از سوی شخصی صورت می گـیـرد کـه شـما علاقه وافری به وی داشته اما نسبت به احساسش نسبت به خودتان مردد هستید، مسئله بسیار بغرنج تر میگردد. متوجه منظورم می شـوید؟ هنگامی که ما شیفته و شیدای شخصی می شویم، ناگزیریم برای او کارهای لطف آمیزی انجام دهیم.اما بهتر آنست اجازه دهید او شما را لوس کند.

_ به او نگاه کنید…

زیـک روبیـن روانـشـنـاس دانشگاه هاروارد مطالعه ای را صورت داد تا دریابد آیا قادر است عشق را بطور علمی توسط ضبط مدت زمانی که دو عاشق بیکدیگر چشم دوختـه انـد، مورد اندازه گیری قرار دهد. وی دریافت که دو فردی که عمیقا عاشق یکدیگر می بـاشند ۷۵ درصد از زمانی را که گفتگو می کنند، به همدیگر نگاه می کنند. و هـنـگـامی که فرد ناخوانده ای به میان صحبتشان وارد میگردد آهسته تر روی از یکدیگر برمی گـردانـنـد. در گـفـتـگوهـای معمولی افراد ۳۰ تا ۶۰ درصد از وقت را به نگاه کردن به یـکدیـگر اخـتـصـاص می دهند.

اهمیت مقیاس روبین واضح می باشد : احتمال آنکه بگوییم دو فرد تا چه میزان عاشـق و دلبـاخته یـکدیـگر هستند را می تـوان بـا انـدازه گیـری مـدت زمـانـی کـه آن دو عاشقانه به یکدیگر زل می زنند تخمین زد.

برخـی روانـکاوان از آن در حین مشاوره برای آنکه دریابند تا چه اندازه زوجین به یکدیگر علاقه و عشق دارند سود می برند. هـمچنین این موضوع اطلاعات سودمند زیادی را بـرای آنـکه بـخواهید شخصی دلباخته شما گردد در اختیارتان قرار میدهد. اینگونه که: هرگاه به شخصی که دوسـتـش می دارید در حین گفتگو ۷۵ درصد از زمان به وی نگاه کنید. با این کار مغز آن فرد را فریب میـدهید. مـغز آن شخص آخرین باری که فردی تا این اندازه به او نـگـاه کـرده را بـخاطر آورده و تـحلـیـلش از این نگاه طولانی، وجود عشق و علاقه خواهد بود.

در نتیجه این طـور مـی انـدیـشد که عاشق شما است و مغزش شروع به ترشح فنیل اتیلامین (PEA) می کند. ایـن مـاده از خانواده آمفی تامین ها میباشند که توسط سیستم عصبی ترشح میگردد.هنگامی که ما عاشق میشویم PEA همان عاملی است که سبب تعریق کف دستان، احساس دل آشوبی، و افزایش ضربان قلب میشود.هر چه شخصی که شما خواهانش میباشد PEA بیشتری بدرون جریان خونش جاری گردد احتمال آنکه او دلـبـاخـتـه شـمـا گـردد افـزایـش میـیابد. زمانی که شما نمی توانید صادقانه فردی فرد بی رغبـتـی را وابسته خود کنید، بکارگیری این تکنیک تولید PEA را کاملا میسر خواهد نمود. امتحان کنید.مطمئن هستم از نتیجه کار خود شگفت زده خواهید شد. زمـانـی کـه بـا شخصی هستید به وی حس عاشق بودن را القا کنید و اینکه او سـرانـجـام بـاورش شـود که عاشق شما است، زیاد بطول نخواهد انجامید.

_ روی برنگردانید…

دیـگر یـافته های تعیین کننده در تحقیقات روبین : اگر فردی بـه زن و شوهری که در حـال گفتگو هستند، ملحق گردد، مدت زمان زیادی طول می کـشـد تـا نگاه آن زوج از یکدیگر منحرف شده و به نفر سوم برگردانده شود. باز هرگاه این عمل را با شـخصـی کـه هنوز دلباخته شما نگشته بکار بندید، به او طوری القا میکنید کـه گویی دلبـاخته شماست و باعث سرازیر گشتن مقدار بـیـشـتـری PEA داخـل جریان خونش می شـوید.

لئیل لونـز، مـتخصص روابط انسانها، این تکنیک را “چشمان آب نباتی” نـام نـهـاده. چشمانتان را به چشمان فردی که دوستش می دارید قفل نموده و ثابت در همان حالت نگه دارید. حتی زمانی که او صحبتـش پـایـان یـافـت و یا آنکه شخص دیـگـری به شما مـلـحـق شد، روی برنگردانید. وقتی سرانجام خـواسـتـیـد چشمانتان را از چشمانش برگردانید (پس از ۴-۳ ثانیه) آن کار را با بی میلی و آهستگی انجام دهید دقیقا مانند آنکه توسط یک آب نبات به یکدیگر چسبیده اید. شاید این تکنیک زیاد سودمند به نظر نرسد ولی باور کنید هرگاه بطور صحیح صورت گیرد از تعجب نفس شما را بند خواهد آورد.

اگرآنقدر کمرو و خجالتی می باشید که قادر نیستید مستقیما به چشمها خیره شـویـد از تکنیک آب نـبـات صـرف نظر کرده و از این روش استفاده نمایید.بفردی که وارد گفتگوی شما شده روی برگردانده اما به محض آنکه سخنان آن فرد پایان یافت، بـه سرعت چشمانتان را به سمت شخص مورد علاقه خود بازگردانید. این یک حرکت بررسی کنـنده است. شما میـخواهید واکنش وی را از آنچه گوینده بیان داشته مورد بررسی قرار داده و بـه وی تفهیم کنید که بیش از آن فرد به او علاقه مند هستید.

_ از علم مردمک سنجی کمک بگیرید…

ما هـمگی با حالت چشمها پیش از خواب آشنا هستیم وقتی بـه آنها مینگریم نگاهـی خمارآلود است. شما تنها به یک چیز برای ایجاد حالت چشمان پیش از خواب نیاز دارید: مردمک های بزرگ و متسع. بر طبق علم مردمک سنجی این عاملی اسـت کـه هـمه ما به آن پاسخ می دهیـم. شـما قادر نیستید مردمک چشم خود را آگاهانه کنترل کنید (به همین خاطر است که می گویند چشمها هیچگاه دروغ نمیگویند).

اما شما می توانـیـد با ایجاد شرایط مناسب حالت مردمک منبسط را پدید آورده و به نتیجه دلخواه بـرسید. ابتدا نور را کاهش دهید. هـرگاه میـزان روشـنـایـی و نـور مـحیـط کاهـش یابد مردمک چشمها متسع میگردند. به همین خاطر است که استفاده از نور شمع و یا کلیدهای کاهنده نور چراغها در رستورانهای رمانتیک ضروری میباشد. تنها با ملایم کردن و کاهش نور نیست که چهره ما جذاب تر بنظر میرسند، مردمکهای منبسط نیز سودمند هستند.

دانشمندان ۲ تصویر از یک زن را به مردان نشان دادند. هر دو تصویر یکسان و مشابه بود یکی از دو تصویر طوری دستکاری شده بود که مـردمک چشـمـها بـزرگـتـر بـنـظر بـرسنـد. زمانی که تصویر دستکاری شده را نشان مردان دادند، آنهـا زن را در تـصـویـر دسـتـکاری شده، ۲ برابر جذابتر از تصویر واقـعـیـش تـشـخیـص دادنـد. بـروی چهره مردان نیز آزمایش مـشـابـهـی صـورت گـرفـت و بـه زنـان نـشـان داده شـد و نـتایج مشابهی حاصل گشت. همچنین هنگامی که ما به چیزی علاقه داریم و دوستش می داریم می نگریم، مـردمک چشمانمان باز بزرگتر و متسع می شوند.

این را نیز می تـوان تـوسـط تـصـاویـر به اثبات رساند. این بار پژوهشگران تصویر یک زن زیبا را میـان تـعداد زیـادی از تـصـاویر معمولی و پیش پا افتاده قرار دادند سپس تغییر اندازه مـردمـک چـشمهای مردان حین مشاهده آن تصاویر را مورد بررسی قرار دادند. بدون اسـتـثـنـا مـردمـک چـشـمهـای مردان بروی تصویر مورد نظر منبسط می گشت. این یعنی که هرگـاه شـمـا شـدیدا مجذوب شخصی شده باشید باید تا حالا مردمک چشمانتان مانند حفره های سیاه متسع و بزرگ شده باشد!!



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 448
برچسب ها : عاشق شدن,عاشق کردن,تنهایی,عشقولانه ,

تاريخ : چهارشنبه 9 ارديبهشت 1394 | 20:07 | نویسنده : mentalBoy |

قصه ی عشق

عاشق فقیر

یه زن و شوهر عاشق اما فقیر سر سفره شام نشستند غذاشون خیلی مختصر و کم بود که یک نفر را به زور سیر میکرد مرد به خاطر اینکه زنش بیشتر غذا بخوره گفت بیا چراغ را خاموش کنیم و توی تاریکی بخوریم زن قبول کرد چند دقیقه چراغها را خاموش کردند ولی بعد که روشن کردند غذاها دست نخورده توی ظرف مونده بود.

**************************** 

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

 

 

هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست!

زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد.
به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم.»
عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.»
زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمي شويم.»
زن با تعجب پرسيد: « چرا!؟» يکي از پيرمردها به ديگري اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.»
زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولي همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد:« بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت:« کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد:« شما ديگر چرا مي آييد؟»
پيرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي کرديد، بقيه نمي آمدند ولي هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست! »

آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید

 

عشق آسماني

يالطيف

من تو را با دل شكسته حين فرار از آدمك هاي سياه دل از خدا هديه گرفتم.

شروع هق هق هاي فراق وجود گرمت را درخور ياد تو دانستم.

در خانه اي مملو از آينه اما بدون نگاه عكس تو را گذاشتم.

تا چشمانم با نقش چهره ي تو رخ زيباي ماه را از ياد ببرد

گل هاي سرخ و زيباي دنيا را مي شكنم تا با وجود تو خاري نباشد.

از شوق تبسم نگار تو دنياي ناميدم را اميد مي دهم.

خلق خدايي اما خالق جسم دوباره ي من هستي.

آتشي در زمستان دلم هستي كه فصل بهار را برايم آشنا ساختي.

غريو خواستن تورا به گوش آسمون مي رسانم

تا عشقت آسماني در خاطر زميني ها به جا ماند.

 

اتفاق

حالا که رفته ای

هيچ اتفاق تازه ای نمی افتد

فقط من

ذره ذره

ايوب می شوم

 

بوی هوس

 
بوی یک حادثه از جنس هوس می آید                     

مردی از آنطرف فاجعه پس می آید

 

مردی از آنطرف سادگی ام با یک زن                         

زنی از شکل ریا ! تازه نفس می آید

 

به چه دل خوش شده ای ؟ باز به بازیچه شدن ؟        

 بو بکش ! از همه جا بوی هوس می آید

 

جز من ساده ی از هر دو جهان جا مانده               

مانده ام درد و خیانت به چه کس می آید ؟

 

باز تنها شده ام ـ باز چه سرگردانم                            

 تو که با او بروی ـ باز قفس می آید

 

من میروم ...

 
دارد هجوم این همه آوار خاطره

روی خیال سرد غزل ضجه می زند

دارد غروب سرخ شما سبز می شود

خورشید هم کنار همین بیت می دمد

 

من آخرین ترانه ی این بغض کهنه را

روی سکوت این شب ممتد کشیده ام

من بارها میان همین روزهای تلخ

از لحن حرف های شما زخم دیده ام

 

اینجا میان بُهت غم انگیز این اتاق

اشکی برای مرگ تو در ذهن خانه نیست

دیگر فضای بسته ی این شعر لعنتی

حتی اگر به خاطر تو ! عاشقانه نیست

 

دیگر برای این من  ِ با غم عجین شده

باور کنید راه فراری نمانده است

من می روم که با تو در این روزهای سرد

بر این دل تکیده ، قراری نمانده است

 

من می روم که شهر بداند نبودنت

از ذهن دفترم تپش شعر را ربود

سهم تو عشق بود و وفا بود از دلم

سهم من از حضور تو همّیشه درد بود .

 

حرف تازه !

 

بی خیال هر چه علاقه !

دیگر حتی شعر و ترانه و موسیقی هم آرامم نمی کند

دیگر بازیهای کودکانه ام را دوست ندارم

دیگر به هیچ دیگری نمی اندیشم !

چقدر لابه لای این روزهای پوچ خودم را له کنم

و تنهایی ام تنها نشانه ی بودنم باشد برای هر روزهای همیشه

چقدر میان چشمانت دست و پا بزنم و تو

خودم را که نه !

تنها غرق شدنم را ببینی

دیگر دلم هم نمی گیرد!

برای هر چه که شاید دلگیر باشد

حتی از سکوت این کاغذ هم بیزارم

بیزارم از بودنم

                    بیزارم از تو

                                    از خودم

                                                از . . .

هر چه بچرخی این دایره فقط به یک نقطه می رسد

تنها یک نقطه

حالا چه فرق می کند که انتها باشد یا ابتدا؟

اصلا ً چه فرق می کند که من باشم یا تو؟

مهم فقط همان یکه نقطه است !

نقطه ای که حتی اگر " بی تو بودن من " یا " نبودن تو " باشد مهم نیست

مهم فقط همان یک نقطه است !

. . .

بیا و محض  رضای این دل از همه جا رانده

آخر شعرم را خط خطی کن

شاید خدا سرنوشت درهمم را خط زد

یا شاید  " باید " ِ  بودنت را به " نباید " ِ  اشکهای شبانه ام بخشید

اصلا  ً  خدا را چه دیدی ؟!

شاید خدا هم حرف تازه ای برایم داشته باشد !

 

 

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

 
 
سلام به همگی

بعد این همه مدت بهم ثابت شد

 عشق یعنی نرسیدن ......

 

 
 

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی

 
 
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !

تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!

تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، ***جه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛

هق هق شبونه ؛ افسردگي ،پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !

براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد

و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد

تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!
 
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم

از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم


 
 
دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
«
پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »
 
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
 
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.
 

سلام به همه ی بازدید کننده های وبلاگ از ۱ مهر شروع میکنم به نوشتن حتما سر بزنید

 
پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

نظرتو بگو

 

میخام به یکی خودش

   میدونه کیه بگم با همه

  نامهربونیهات بازم میگم

         دوست دارم

       

      از عشق:

 

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

نظره تو چیه؟

 

 
تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس...

وقتي

يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي

طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن

همه چي با يک نگاه شروع ميشه

اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن ...

محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه.

حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي.

مي بيني كار دل رو؟

شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و

جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري ...

از چيزي ميترسي ...

صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه

به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟

راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده

طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه

وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن

گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه !

آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا

وقتي باهاته همش سرش پائينه

تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده

ديگه از آن خودت نيستي

بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت

سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ...

فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي...

خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ...

هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ...

وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ...

ولي اون ...

سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه

اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني !

دنيا رو سرت خراب ميشه

همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو

بهش مي گي من … من … من

از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه

ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه

يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد

دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه

دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم ...

دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد

بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره!...

وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم!

انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو ...

ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه...

بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و...

بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز نمي كني

آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني

تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟

و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني

دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي...

 

زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک!

ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم!

چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند.

ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... !

همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند.

نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.

خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

اصالت به ميان ابر ها رفت.

هوس به مرکز زمين راه افتاد.

دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت.

طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.

حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق.

آرام آرام همه قايم شده بودند و

ديوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ...

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

تعجبی هم ندارد. قايم کردن عشق خيلی سخت است.

ديوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزديک می شد٬ که عشق رفت وسط يک دسته گل رز آرام نشت.

ديوانگی فرياد زد: دارم ميام. دارم ميام ...

همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود.

بعد هم نظافت را يافت. خلاصه نوبت به ديگران رسيد. اما از عشق خبری نبود.

ديوانگی ديگر خسته شده بود که حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.

ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.

صدای ناله ای بلند شد.

عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد٬ دست هايش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت.

شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود.

ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت

حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟

عشق جواب داد: مهم نيست دوست من٬ تو ديگه نميتونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يار من باش.

همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.

و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...

نظرت چیه؟

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 300
برچسب ها : عاشقاانه,

تاريخ : دوشنبه 29 دی 1393 | 17:01 | نویسنده : mentalBoy |
یکی از بزرگترین قاتلان روابط، انتظارات غیر منطقی است. شما با یک انسان ازدواج کرده‌اید نه یک ربات، انسانی که سرشار از اشتباه و نقص است. اینها خصوصیات او هستند نه اشکالات او.
 
در روابط عاشقانه، مثل سایر روابط، چیزهای کوچک و جزئی هستند که اهمیت دارند. همانطور که به زبان آوردن یک کلمه نادرست یا یک نگاه ناجور می‌تواند یک زوج را هفته‌ها به قهر بکشاند، رفتارهای جزئی و کم‌اهمیت هم باعث موفقیت و دوام یک رابطه می‌شوند. یک هدیه کوچک، یک تحسین غیر منتظره و یک لحظه تماس جسمی می‌تواند یک رابطه را مستحکم‌تر کند.
 
به اعتقاد روانشناسان، این ابراز علاقه‌ها و محبت‌ها خیلی بیشتر از گوش دادن فعال و اعتماد در رابطه اهمیت دارند. تحقیقات مختلف 10 رمز موفقیت شاد، راضی و خوشبخت نگه داشتن زوج‌ها را معرفی کرده است.
 
1 - به همسرتان بگویید دوستش دارید
بااینکه درست است که عمل کردن بهتر از حرف زدن است اما گاهی‌ اوقات کلمات و حرف‌ها تاثیر به‌ مراتب بیشتر نسبت به اعمال دارند. هر از گاهی احساساتتان را به صورت کلامی نشان دهید. یک "دوستت دارم" ساده می‌تواند احساسی عالی در همسرتان ایجاد کند و باعث می‌شود او احساس دوست‌ داشته شدن و امنیت کند.
 
2 - کمی محبت نشان دهید
رفتارهایی که نشان‌ دهنده صمیمیت جسمی است — گذاشتن دستتان پشت همسرتان، انداختن دستتان روی شانه‌هایش وقتی جلوی تلویزیون نشسته‌اید، گذاشتن دستتان روی پایش وقتی کنار هم نشسته‌اید، گرفتن دست‌هایش موقع راه رفتن — احساسی گرم و صمیمی به همسرتان منتقل می‌کند و عشق و محبت شما را به او می‌رساند. 
 
3 - همسرتان را تحسین کنید
همیشه چیزهایی که در همسرتان دوست دارید را به او بگویید — چیزهایی که تحسین می‌کنید، چیزهایی که در شما ایجاد غرور می‌کند، توانایی‌ها و نقاط قدرت او. ایجاد یک رابطه عاشقانه فقط مربوط به پیوند درونی نیست، برای به دست آوردن چنین رابطه‌ای باید بتوانید او را تشویق و تحسین کنید و برای رشد و پیشرفت در جریان زندگی حمایتش کنید. به همسرتان کمک کنید از توانایی‌های خود در بالاترین حد استفاده کند.
 
4 - خود را تقسیم کنید
چیزهایی که دوست دارید و دوست ندارید، آرزوها و ترس‌ها، دستاوردها و اشتباهات یا هر چیز دیگر مربوط به خودتان را فقط برای خود نگه ندارید. اگر چیزی برایتان مهم است، آن را با همسرتان تقسیم کنید. از این مهمتر، این تقسیم کردن خودتان باید بیشتر از هر کس دیگر با همسرتان باشد. با اینکه لازم است در هر رابطه‌ای کمی فضای شخصی برای هر دو طرف وجود داشته باشد، اما همسرتان باید همیشه نزدیک‌ترین فرد به شما باشد.
 
5 - هر زمان همسرتان نیاز داشت، حضور داشته باشید
وقتی همسرتان با یک مشکل مهم در زندگی خود روبه‌رو می شود، مثل از دست دادن کار خود یا مرگ یکی از عزیزانش، مشخص است که باید چه بکنید. اما در اتفاقات جزئی زندگی هم خیلی مهم است که همیشه برای او حضور داشته باشد - مثل یک مشاجره کوچک در محل‌کار، یک اشتباه کاری و ... باید به حرف‌های او گوش دهید، با او درد و دل کنید و بتوانید آرامش را دوباره به همسرتان برگردانید. 
 
6 - هدیه بدهید
از فرصت‌ها برای دادن هدایای مادی استفاده کنید. یک کتاب خوب، یک دسر خوشمزه، یک تکه طلا یا جواهر یا لباس، هر چیز کوچک یا بزرگی که به او نشان دهد به فکرش هستید. یک یادداشت عاشقانه برای او بگذارید یا یک پیامک عاشقانه بفرستید. این کارها به همسرتان نشان می‌دهد همیشه به یادش هستید و دوستش دارید.
 
7 - به نیازها و کمبودهای همسرتان با سخاوت جواب دهید
یکی از بزرگترین قاتلان روابط، انتظارات غیر منطقی است. شما با یک انسان ازدواج کرده‌اید نه یک ربات، انسانی که سرشار از اشتباه و نقص است. اینها خصوصیات او هستند نه اشکالات او. باید یاد بگیرید خصوصیات و ویژگی‌های همسرتان را بشناسید و تحسین کنید. باید او را همانطور که هست بپذیرید. از آنجا که ضعف‌های ما در مرکز عمیق‌ترین نا امنی‌های ماست، به هیچ عنوان سعی نکنید اشتباهات و اشکالات او را برجسته‌تر از آنچه که هست نشان دهید.
 
8 - "زمان تنهایی" را یکی از اولویت‌ها قرار دهید
هر چقدر هم هر دو شما زندگی‌های پرمشغله‌ای داشته باشید، حتماً حداقل یک یا شب در هفته را تنها با هم بگذرانید. تجربه‌های تازه با هم داشته باشید، از خاطراتتان برای هم بگویید و از بودن با هم لذت ببرید.
 
9 - هیچ چیز را دست‌کم نگیرید
هر روز بخاطر وجود همسرتان و هزاران خوشی که با خود به زندگی‌تان آورده است، قدردانی و شکرگزاری کنید. به خاطر داشته باشید که اگر در رابطه‌تان شاد و خوشبخت هستید، مطمئناً همسرتان روزی هزاران کار انجام می‌دهد که رابطه‌تان پابرجا بماند. هیچوقت این را دست‌کم نگیرید.
 
10 - به دنبال برابری باشید
حتماً از قانون طلایی رابطه پیروی کنید: با همسرتان همانطور رفتار کنید که دوست دارید با شما رفتار شود. کارها و مسئولیت‌ها را بین خودتان تقسیم کنید و انتظار چیزهای غیرمنطقی نداشته باشید که خودتان حاضر به دادن آنها نیستید.
 


امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 359
برچسب ها : عشقولانه,زوابط پایدار,

تاريخ : دوشنبه 29 دی 1393 | 16:44 | نویسنده : mentalBoy |

اصولا واژه خودکشی به معنی خود کشتنه. یعنی در این عمل فرد اونقدر خودشو می‌کشه که میمیره و این خود کشتن به علت وارد آمدن مصایب و رنج‌های فراوان یا بالعکس صورت می‌گیره.
به نظر من خودکشی کار چندان جذابی نیست ولی بسیار هیجان انگیزه و به یه بار امتحانش می‌ارزه. من خودم چند بار امتحانش كردم و با اینکه چند بارش هم مردم ولی همچین بگی نگی بدم نیومد.
برخلاف نظر خیلیها که می‌گن خودکشی خیلی راحت و سهله باید بگم نخییییییییر... اونجوریام نیست. هر کاری قواعد و اصول خاص خودشو داره و خودکشی هم جدا از این مطلب نیست.
اول از همه اون کسایی که می خوان خودکشی کنن رو دسته‌بندی می‌كنیم.
کسی که در عشقش شکست خورده.
کسی که ور شکست شده.
کسی که قاط زده (مثه من).
کسی که از زندگی خیر ندیده.
کسی که بدجوری روش فشار اومده.
کسی که کنجکاوه زودتر جهنمو ببینه.
و خلاصه هر کسی که یه جورایی به آخر خط رسیده.
افراد بالا، به هرحال مستقیم به جهنم می‌رن، ولی خدا همشون رو رحمت کنه....
شما جزو كدامیك از دسته‌های بالا هستید؟
اگه هستید ادامه مطلب رو بخونید و گرنه یه دسته جدید برای خودتون ببازید و بعد بقیه شو بخونید.
حالا فرض می‌کنیم: طرف تنها میاد توی یه اتاق و در رو قفل می‌كنه و عزمشو برای خودکش جزم می‌كنه. به دور برش نگاه می‌كنه و این وسایل رو می‌بینه:
طناب
سیخ کباب
کبریت آغشته به بنزین
قرض دیاز پام
آمپول هوای تهران
دندون مصنوعی حاج خانمشون
لوله گاز
پاکت نایلون
چاقوی میوه بری
نخ کاموایی
سوزن لحاف دوزی
تیغ ریش تراشی مصرف شده
مرگ موش
خب... برای شروع بد نیست
ولی نظرتون رو به یه موضوع مهم ولی پیش پا افتاده، جلب می‌كنم: «تصویر و قیافه و دیسیپلین شما بعد از مردن خیلی مهمه.
فرض کنید درب اتاق شما رو می‌شکنن و شما رو در حالتی پیدا می‌کنن که از یه طناب از سقف آویزونید و دارید مثل پاندول ساعت تاب می‌خورید و زبونتون مثل زبون بلانسبت سگ آقای پتیول از دهنتون آویزونه و صورتتون سیاه و ورم کرده و احتمالا در اثر فعل و انفعالات شیمیایی شلوارتون هم خیسه.

نه... خودتون جای تماشاگرا باشین، حالتون بهم نمی‌خوره؟ احساس انزجار بهتون دست نمی‌ده؟
قیافه شما بعد از خودکشی باید از همیشه معصومانه تر... از همیشه زیباتر و از همیشه دوست داشتنی‌تر باشه تا دل همه حسابی بسوزه
با این حساب، دور حلق آویز کردن... خودسوزی... و خفه‌گی با گاز رو خط بگیرید.
یه بنده خدایی از دوستان، خیلی جالب خودکشی کرده که در نوع خودش یه ابتکاره.
ایشان، دوتا انگشت شصتش رو فرو کرد توی سوراخای دماغش و با انگشتای دیگرش هم دهنشو محکم گرفت و اونقدر خودشو خفه کرد تا مرد.
فقط بدی کارش این بود که هیچکس بعد از مرگش انگشتای شصتشو از توی دماغش بیرون نکشید... چون به هر حال کار کثیفیه. حالا خودتون قضاوت کنید. این خودکشی ترحم کسی رو بر می‌انگیزه؟
یا اونایی که روی سرشون نایلون می‌کشن و دور گردنشون روی نایلون رو با طناب می‌بندن و یا اونایی که خودشون رو جلوی ماشین میندازن و له می‌شن... اینا همشون دیوونه‌ان.
خودکشی ایده‌آل خودکشی است که بدون درد، بدون عوارض جانبی، بدون تاثیرات بد و منفی روی صورت و اندام، بدون صدا، بدون کثافتکاری و باشه.
ژاپونی‌ها یه جور خودکشی جالب رو ابداع کردن به این صورت که یه سوزن جوالدوز رو برداشته و از روی سینه فرو می‌کنن توی قلبشون. البته این کار یه کم درد داره. یه جورایی حس می کنید که توی سینه تون آب جوش داره قل می‌زنه. ولی حداقل، عوارض ظاهری نداره. ولی بدیش اینه که حتما می‌میرید.
در صورتی که خودکشی وقتی خوبه که شما نمیرید.
اول خوب فکراتونو بکنین بعد خودتونو بکشید.
یه موضوع مهم توی خودکشی، پشیمونی دیرهنگامه. هشتاد و نه درصد کسایی که خودشون رو می‌کشن، وسط یا آخر کار پشیمون می‌شن و این در حالیه که هیچ راهی برای برگشت نیست. یه یارویی برای خودکشی یه تیکه پارچه رو گلوله می‌کنه و فرو می‌کنه توی حلقش و با ته گوشکوب میده بره پایین ولی همون لحظه پشیمون می‌شه و این درحالیه که داره خفه می‌شه... یارو می‌دوه بیرون و از شدت عجله از روی پله‌های آپارتمان پرت می‌شه پایین و می‌میره... و جالب اینکه مرگش به علت ضربه مغزی اعلام شد نه خفگی.
نکته مهم دیگه اینه که مدت خود کشی نباید زیاد طولانی باشه.
مثلا فرض کنید در نوع رگ زدن خیلی طول می‌کشه تا خون تموم بشه و تازه آلودگی خون روی زمین و لباساتون رو هم در نظر بگیرید.
یا استفاده از گاز شهری امکان داره باعث بشه نه تنها خودتون بمیرید بلکه خونه و بقیه رو هم بفرستید روی هوا...پس عاقلانه تر رفتار کنید
تا حالا به چند نتیجه مهم رسیدیم كه سعی كنید در خودكشی حتما این نكات را مدنظر قرار دهید:
زمان خودکشی رو درست انتخاب کنید. (بهترین موقع بعدازظهر ساعت شش)
مبادا بعد از خودکشی از ریخت و قیافه بیفتید.
بهترین لباستونو تنتون کنید.
حتما یه یادداشت بذارید و علت خودکشی رو شرح بدید و انگشت هم بزنید.
خواهشا زیاد کثیف کاری نکنید.
موقع خودکشی لبخند بزنید تا لبخند روی لبتون باقی بمونه.
لطفا چشاتونو باز نذارید چون خیلی وحشتناکه.
یه بسته دستمال کاغذی حتما روی میزتون باشه.
اتاقتونو قبل از خودکشی مرتب کنید. (پلیسا ببینن خوب نیست)
رد انگشتتونو همه جا بمالید تا بفهمن خودتون، خودتونو کشتید.
یه جوری خودکشی کنید که دوباره بشه زنده تون کرد.
دلیلتون برای خودکشی قانع کننده باشه.
برای مسایل عشقی خودکشی کردن کار آدمای... بلانسبت شما
قبل از خودکشی حتما یه فال حافظ بگیرید.
قبل از خودکشی استفاده از ادکلن و دئودرانت و زدن مسواک یادتون نره.
بهتره بعد از مرگ... مثلا مرگ... در حالت دراز کش باشی.
اگه توی دستتون یه گل سرخ باشه صحنه خیلی رمانتیکتر و رویایی‌تر به نظر میاد و اشک آورتره.
در اتاق رو حتما قفل کنید که جریان هیجان انگیزتر باشه.
قبل از خودکشی حتما گریه کنید . صورتتون اشک آلود باشه.
خودتونو برای رفتن به جهنم رفتن آماده کنید.

حالا جدیدترین و راحت‌ترین روشهای خودکشی:
برای جنس نرینه...
«استفاده از جوراب»
تخت خواب رو آماده کنید.
تمام تن و سرتونو ببرید زیر پتو.
خیلی آروم نوک انگشتاتونو از زیر پتو بیرون بیارید و جوراباتونو ببرید زیر پتو.
هیچ راه نفوذی برای هوا نذارید.
یک ساعت بعد... شما مردید.
خدا رحمتتون کنه..

برای جنس مادینه...
«سوء استفاده از موش»
تخت خواب رو مرتب کنید.
برید زیر پتو.
اتاق حتما کاملا تاریک و ساکت باشه.
حالا چشماتونو ببندید و فرض کنید یه موش خوشگل داره روی تنتون راه میره.
خواهش می‌کنم جیغ نزنید و بدون سر و صدا از وحشت زیاد بمیرید.
مرسی...
توی جهنم می‌بینمتون.
یه جور خودکشی که بیشتر بین شکمو‌ها رواج داره استفاده از خوراکی برای مردنه. این نوع خودکشی خیلی حال داره چون حداقل گشنه نمیمیری! و خوبی مهم ترش اینه که به سر منزل مقصود هم نمی‌رسی و معمولا زنده می‌مونی. نمونه‌اش اینكه: یه بنده خدایی که با سی‌تا قرص دیازپام خودکشی کرد و دور و بری‌ها به هوای اینکه مرده خاکش كردند و یارو بعد از دو سه روز خواب ملس چشاشو باز کرد ودید: ای دل غافل... همه جا سیاهه و یه موش هم داره انگشت پاشو می‌جوه. زنده بگوری خداییش وحشتناکه..



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 429
برچسب ها :

تاريخ : جمعه 8 اسفند 1393 | 18:38 | نویسنده : mentalBoy |
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By SlideTheme :.